رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

اولین حرکت تاکتیکی من

                                                             دیشب دوست افسر جون همراه دختر و نوه ی کوچولوشون که یک ساله و سه ماه هست اومده بودند دیدن سپیده و عمه جون زنگ زد و من ومامانی هم رفتیم اونجا همین که رسیدیم من چشمم افتاد به نی نی دخمله و گل سرش و شروع کردم به شیرین کاری و دلبری تا بتونم به نی نی دخمل نزدیک بشم ،مامانی من رو برد نزدیک ...
12 آذر 1390

رادین اتیش پاره

من و مامان دیروز رفتیم خونه خاله سعیده دوست مامان،خاله سعیده یه فرشته ی کوچولو داره که اسمش بهسا ست و دو ماه از من کوچیکتره  من تا حالا ندیده بودمش و مامان میگه ابجی من  چون وقتی تازه به دنیا اومده بود و مامانش شیر نداشت بهسا خانوم تو شیر با من سهیم شدن و از شیر مامان من خوردن. عصر که رفتیم خونشون خاله های دیکه ای هم اونجا بودند که من با شیرین کاریهام حسابی دل همشون  رو بردم طوری که خاله ها می گفتند اگه بدونیم که نی نی مون مثل این یعنی من خوشگل و دوست داشتنی و اروم میشه حاظریم ده تا نی نی بیاریم . من بغل یکی از خاله ها بودم که چشمم افتاد به بهسا که رو تابش لم داده بود من هم دلم می خواست برم رو تاب و چشمم به بهسا ب...
12 آذر 1390

90/9/10

  سلام عسل مامان جو جو خان دیروز حال ماما خوب نبود وبازم فشارش افتاده بود طوری که مدام چشام سیاهی می رفت و وقتی شمارو بغل می کردم نمی تونستم تعادلم رو حفظ کنم شما فسقلی خان هم همش می خواستی بازی کنی و من و که می دیدی دستاتو باز می کردی که مامان بیا بازی منم با اون وضع هم باید با شما باز می کردم هم کلی کار داشتم که باید انجام می دادم هر چند که نتونستم به همه کارام برسم فینگیلی من دیروز شما برعکس مامان حسابی شارژ بودی طوری که شب که بابایی اومد و بعد از کلی بازی بازم حاظر نبودی بخوابی و همین که رو تخت می ذاشتیمت و می یومدیم بیرون تا مثل همیشه تنهایی لالا کنی سر صدا می کردی که بیایین و با من بازی کنید اخر سر هم با اینکه عصبانی و کلافه...
11 آذر 1390

دنيا از چشم نيني چه شكلي است؟

  دنيا از نظر ني ني ها.................... تا به حال به اين فكر كردهايد كه دنياي نوزادان چه شكل و شمايلي دارد؟ آنها ما را چطور ميبينند؟ آيا بقيه اشيا را همانطور كه ما ميبينيم ميبينند و تشخيص ميدهند؟. شما ميتوانيد س اعتها به نوزادتان خيره شويد اما او چه ميبيند؟ حقيقت اين است كه اگر تازه به دنيا آمده باشد خيلي چيزي نميبيند! ديد نوزاد در 12 ماه اول عمرش بيشتر از هر زمان ديگري تكامل پيدا ميكند. ................................................................................................................................................ ..........................................................     ...
10 آذر 1390

فعالیتهای امروزم

                                                سلام پسملی ناناز من، خوشگلم دیروز با  بابایی رفتیم دنیای کودک و برای شما کتاب و  وسایل  اموزشی گرفتیم . جیگمل مامان ،سری جدید کتابهای تقویت هوش رو برای شما گرفتیم اخه دیگه بزرگ شدی و باید کتابهات عوض می شدند.کتابهای قبلی رو خیلی خوب کار می کردی و با علاقه بهشون نگاه میکردی مطمئنا سری جدید کتابهارو هم دوست خواهی د...
8 آذر 1390

نقاشی با اثر انگشت

یکی از فعالیت های جالبی که می توان با کودکان انجام داد نقاشی انگشتی است . با ایجاد انگیزه  می توانیم کودک را به این کار تشویق کنیم وهمچنین با نقاشی  می توانیم دری به سوی شناخت خود از خود به روی کودک باز کنیم. مثلا از آن ها می پرسیم : آیا تا به حال اثر انگشت خود را دیده اید ؟ سپس کاغذ و رنگ انگشتی را در اختیار آن ها می گذاریم واز آنان می خواهیم که با فرو بردن انگشت دست خود در رنگ و فشار دادن آن بر روی کاغذ اثر انگشت خود را تماشا کنند . سپس از آنان می خواهیم که هر کدام از اثرات انگشت خود را به شکلی تبدیل کنند . ..............................................................   ...
8 آذر 1390

داستانک2

من رفتنی ام....     اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم : چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: . . . گفتم: یعنی چی؟ گفت: دارم میمیرم گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد گفتم: خدا کریمه، انشاءالله که بهت سلامتی میده با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گولش زد. گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟ گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از ...
8 آذر 1390

بفرمایید سیب گلاب

عکس های از یه پسر خومزه  که بابایی اسمشو گذاشته سیب گلاب.   خوشتل من این عکسارو فردای روزی که بهت واکسن زدند گرفتم فدات بشم فرشته ی ناز من قربون فیل کوچولوم بشم یه کوچولوی ناز که عاشق روروئکشه فندق ماما چرارفتی رو اپن خرس کوچولوی ناز خومزه عجب کلاهی رفته سرت جیگمل طلای من این عکست مربوط به لحظه های شیرینیه که شما سر حال از خواب بیدار شده بودی و داشتی من و بابارو نازمی کردی،فدای دست های موچولت بشم این عکس ها هم که دو ماه پیش گرفته شده مربوط به رادینه خواهر دو قلوی رادین هستش ...
8 آذر 1390

شیرین کاری جدیدم

سلام ،شنبه ما تو خونمون کلی مهمون داشتیم و من هم مثل یه توب تو بغل مهمون ها جابجا می شدم و مامان جونم هیچ سهمی از بغل کردن من نداشت و من و مامان دورادور همدیگرو می دیدیم ،دلم برا مامانم تنگ شده بود ولی هر کاری می کردم من و بغل مامان نمی دادند و همچون یه بیبی بور با من بازی می کردند تا این که موقع چیدن میز عصرانه رسید و من هم به عنوان یکی از خوراکی ها رفتم روی میزالبته با کمک عمه جون،روی میز نشته بودم که مامان با دست پر رسید و خوشبختانه طرفدارها کمی از من دور بودند و همین که مامان خوردنی هاروگذاشت رو میز من هم محکم پاهامو کوبیدم رو میز که الا وبلا من مامانم رو می خوام همه برگشتند به طرف من ولی من تصمیم گرفته بودم فقط فقط برم بغل مامان جون...
7 آذر 1390